کد مطلب:90381 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:144

صالح بن علی و آزمندی











صالح بن علی صخم، كاتب و نویسنده ی معروف عصر خود، با ابوخالد احول وزیر تشریفات مامون دوستی دیرینه و رفاقت تنگاتنگی داشت. وی گوید: روزی جهت درخواست مبلغی كه سخت به آن نیاز داشتم، به منزل او رفتم، وی هر روز پس از طلوع فجر و پیش از همه ی كارمندان، به دفتر كار خود می رفت. آن روز پیش از طلوع فجر، در منزل وی به انتظار او نشستم و با خود فكر می كردم كه با آن همه صمیمیت دیرینه، در اولین برخورد مرا تحویل خواهد گرفت، بدین جهت عباراتی را كه در شان برخورد و ملاقات با یك وزیر است چنین در ذهن خود، ردیف كردم: جناب وزیر ناداری و تنگدستی از سویی و مطالبه ی طلب كاران از سوی دیگر، سخت پریشانم نموده، به این علت در وقتی غیر مناسب مزاحم شده. تردیدی نداشتم كه از سوی وزیر، با محبت و خوشرویی مواجه می شوم، اما متاسفانه در نخستین برخورد با عباراتی كه تقدیم وی كردم، با قیافه ی عبوس و درهم وزیر روبه رو شدم! پس از ملاقات به او سلام كردم اما وزیر با سنگینی جواب داد و با تندی رو به من كرد: و گفت: مردم تا چه حد از ما توقع دارند كه گاه و بیگاه از ما سلب آسایش می كنند و سپس گفت: چرا وقت ملاقات ندانسته به در منزل ما آمدی؟ صالح گوید چنان سخنان تلخ او ناراحتم كرد كه خود را از یاد بردم و با شرمندگی زاید الوصفی، در حالی كه اشك دیدگانم را پر نموده و رنگم پریده بود، راه خانه ام را در پیش گرفتم، وقتی به منزل خود رسیدم، همسرم دریافت كه خیلی ناراحتم، از ناراحتم جویا شد، در جواب او غیر از یك سخن (اشتباه كردم) نگفتم. از آن پس هر وقت به یاد این ماجرا می افتادم خود را سرزنش و به خود می گفتم چرا نسنجیده به خانه ی وزیر رفتی، مگر نمی دانستی، پست وزارت حساس است، دوستی و رفاقت آن زمان ارزشمند است كه هر دو نفر در یك سطح باشند، اما اگر یكی به مقام والایی همچون وزارت ارتقاء یافته باشد نه دوستی مطرح است و نه چیز دیگر.

من در برابر این سرزنشها جوابی نداشتم، جز اینكه به خود بگویم: تا زنده ام از

[صفحه 352]

خانه بیرون نروم، تا خداوند مشكلم را گشایش دهد.

آن روز وزیر، از هر روز دیرتر به دفتر كار خود رسید و طبق معمول كه در وقت معین با خلیفه ملاقات می كرد، نتوانست در آن وقت به دیدن مامون برود، از اینرو دیدار وی با خلیفه، به تاخیر افتاد. مامون علت تاخیر را پرسید و ابوخالد جریان دیدارش با من و علت تاخیر خود را مو به مو نقل كرد و خلیفه بی درنگ از چگونگی حال صالح سوال نمود، وزیر شخصیت و خصال حمیده ی صالح را بازگو نمود، مامون گفت: شما كار بدی كردی كه چنین شخصیتی را ناراحت نموده و از در خانه ات راندی، مگر نمی دانی اینگونه افراد در جامعه عزیزالوجودند، اكنون به تو دستور می دهم به منزل او رفته از او عذرخواهی كنی و حاجات او را از جانب من برآوری، وزیر گفت: بر دیده منت دارم و فورا راه خانه صالح را در پیش گرفت، وقتی به در خانه ی صالح رسید، از او اجازه ی ورود خواست صالح گفت: كیست كه در این وقت به خانه ی ما آمده؟ وزیر با شرمندگی و آرام آرام گفت: دوست عزیزم من ابوخالد احوال هستم كه جهت عذرخواهی و گذشت از تقصیر خدمت شما آمده ام صالح او را استقبال نموده و با گرمی مصافحه و معانقه نمودند، سپس گفت: وزیر شما كجا و اینجا كجا؟ وزیر گفت: استدعایم این است كه گذشته را به یاد من و خود نیاوری! آنگاه، آنچه در بین او و مامون درباره ی صالح گذشته بود بازگو كرد، سپس گفت: خلیفه شما را سلام رساند و دستور داد تا نیاز شما هر قدر باشد تامین كنم، صالح گوید: وی سیصد هزار درهم به خاطر بدهی و سیصد هزار درهم، برای مصارف منزل و حكم امارت یكی از ایالات مصر كه مامون به من داده بود به اضافه ی هزینه ی سفر، به من تسلیم كرد.

از این داستان آموزنده، می توان دریافت، كه چگونه یك شخصیت علمی، بر اثر طمع و چشم داشت، با خجالت و شرمندگی مواجه شد، گرچه در پایان به عطای

[صفحه 353]

خلیفه نائل گردید، اما علت شكست و شرمساری وی، در آغاز همان طمع و آزمندی او بود كه خواست از راه دوستی، مالی به دست آورد آری: «اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.»: برق خیره كننده ی طمع و آز، خردها را پایمال می كند.

[صفحه 354]


صفحه 352، 353، 354.